امیرعلی نازمامیرعلی نازم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

اینروزا........

امیرعلی جوووووووووووون سلام قند عسل مامان دیگه کم کم داریم به پایان سال 92 نزدیک میشیم منم حسابی درگیر خونه تکونی هستم و زیاد فرصت نمیکنم بیام وبلاگتو آپدیت کنم به احتمال زیاد این این آخرین پست تو سال 92 هستش چون فکرنکنم تا عید دیگه فرصت کنم بیام آپدیت کنم تو و شیطنت هات از یه طرف کارای خونه تکونی هم که هنوز تموم نشده و کلی کار دارم از طرفی هم خانواده بابا 26 اسفند همگی  بسلامتی میخوان برن کربلا و منم حسابی دست تنها میشم خوشگلم چهارشنبه پیش بابا بردت سلمونی و موهاتو مرتب کرد خوشگلم خریدهای عیدت کردیم کلی کفش و لباس خوشگل واست گرفتیم . عزیزم از شیرین زبونی هاتم که هر چی بگم کمه صدای حیوانات ( پیشی . خروس . گاو.قورباغه.جوجه.ببعی.س...
18 اسفند 1392

بهمن ماه

سلام شیطونک مامان پسرک 20 ماهه دوست داشتنی من قربونت برم که نمیدونی چقدر عسل شدی خیلی وقت بود میخواستم بیام وبلاپ آپدیت کنم ولی خوب فرصت نمیشد عزیزم از صبح که بیدار میشی دربست در اختیار تو هستم تا شب همش دوست داری بشینم کنارت و باهات بازی کنم البته این حالت خوبشه یه روزایی که خیلی بدقلق باشی فقط میخوای شیر بخوری عزیزم یه چند وقتیه خیلی بهونه گیر شدی و همش نق میزنی با اینکه همش تو خونه دارم باهات بازی میکنم ولی تا میخوام برم سراغ کارام میدویی میای پیشم و انقدر غر میزنی که یعنی بیا باهام بازی کن . عزیزم دیروز بردمت حمام البته حمام کردنت بیشتر اوقات بابا زحمت میکشه انجام میده  ولی چون رنگ انگشتی هاتو مالیده بودی به سرت و کلی م...
3 اسفند 1392

احوالات 20 ماهگی فرشته کوچولو

پســـــر نازم ســــــلام م م م م م  این روزا ماشاا... خیلــــــــــــــی شیطون شدی و منم کلا در اختیار جنابعالی خیلی وقت بودم میخواستم بیام وبت آپدیت کنم ولی فرصت پیش نمیومد قربون پسرنازم برم خیلی شیطون بلا و خوردنی شدی نفسم یه چند روزی میشه که خیلی بدقلق شدی و اصلا تنهایی بازی نمیکنی نمیذاری به کارام برسم تا میرم توی آشپرخونه میای و منو میکشی میگی بیا پیشم اگر هم نیام جیغ میزنی خیلی آروم بودی و نمیدونم چرا انقدر چند روزیه جیغ میزنی و بی قراری میکنی البته دندونات هم اذیتت میکنن و هم میخوای حرف بزنی و نمیتـــونی واسه هــین جیغ میزنی عزیزم اقتضای سنت هســــــــت میدونم ولی من از جیغ زدنات نه عصبی میشم نه ناراحت دلم برای خودت میسوز...
7 بهمن 1392

بیست ماهگی امیرعلی جوووووووووون

  عــــــزیز دلم بیســــــــت ماهگــــــــیت مــــبارک پسر قشنگم بسلامتی امروز  19 ماهگیت پر شد وارد بیستمین ماه زندگیت شدی دوست دارم فرشته کوچولوی من چه خوبه که تورو دارم   ...
22 دی 1392

خونه مامانی

سلام امیرعلی جووونم اومدم که از چند روز تعطیلی هفته پیش بگم سه شنیه 28 صفر از صبح رفتیم خونه مامانم  البته بابا مارو گذاشت اونجا خودش رفت هةت. خاله سمیه اینا و دایی اونجا بودن خاله داشت حلوای نذری میپخت ببره سفره پخش کنه اون روز تو کلی با سارینا بازی کردی خیلییییییییییییی دوسش داری و همش دنبال اونی هرجا میره زودی میری پیشش  . کلی از اسکوتر سارینا خوشت اومده بود همش میگفتی وایسم روش و منم هلت بدم . ظهر که شد خاله معصوم هم اومد اونجا تو هم که عاشق مهمونی هستی و مدام در جنب و جوش ظهر هم بابا از هیةت اومد و تا ساعت 7 اونجا بودیم بعد اومدیم خونه     چهارشنبه هم اداره بابا تعطیل بود و دوباره از صبح رفتیم خونه مامانم ....
18 دی 1392

یلدا 92

پسرم همه لحظه های پایانی پاییزت ، پر از خش خش آرزوهای قشنگ یلدا مبارک  اینم از سفره شب یلدا ما    عمرتون صد شب یلدا / پولتون قدر یه دنیا توی این شبهای سرما / یادتون همیشه با ما دل خوش باشه نصیبت / غم بمونه واسه فردا         این پرتقال ها رو خودم خشک کردم                     شب هم رفتیم پایین و خونه مامانی یلدا گرفتیم خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و تو هم حسابی شاد و خوشحال بودی و بازی میکردی .       اینجا گوشی زنمو رو برداشتی و الو میکن...
3 دی 1392

یلدا مبارک

آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !! ولی آیا تابحال شمرده ای ؟ برای شروع بگذار از جایی دیگر شروع کنیم، اول از همه بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی و بعد بشمار، تعداد لبخند هایی که بر لب مردمان نشاندی و سپس بشمار ، تعداد اشک هایی که بخاطر همدلی از سر شوق و غم ریختی ، و سر آخر بشمار تعداد دستهای نیازمندانی که گرفتی و تعداد قدمهایی که در کار خیر برداشتی ، و همه اینها را که بشماری ، تعداد لبخندهای " آن یگانه " بدست می آید. و تمام . جوجه هایت شمرده شد ... ...
30 آذر 1392

بازی

عزیزم چهارشنبه هفته پیش رفتیم دنیای بازی اینم یه سری عکس         عزیزم اینجا اون آقا داشت با دخترش اون بازی رو انجام میداد تو هم خیلی بامزه رفتی توپ برداشتی و فرار کردی و همچین هم بدو بدو میرفتی و ذوق میکردی که نگو     این عکساهم مال امروزه که داری با مامان توپ بازی میکنی البته به قول تو اووپ قربونت برم که هم به سوپ و هم به توپ میگی اووپ     ...
26 آذر 1392

واکسن 18 ماهگی امیرعلی جونم

پـــــــــــــسر خـوبم ســـلام م م م م م م بسلامتی 19 ماهه شدی عزیزم 22 آذر 18 ماهگیت پر شد و وارد 19 ماه زندگیت شدی خوشگلم چهارشنبه 24 آذر ساعت 10 صبح با مامانی و بابایی رفتیم مرکز بهداشت برای زدن واکسن  . نیم ساعت قبلش بهت استامینوفن دادم تا کمتر اذیت شی .طبق مـــــعمول اول رفتیم برای قد و وزنت خداروشکر که خوب بود قد و وزنت پایان 18 ماهگی :        وزن : 12800           قدت : 86 بعد رفتیم سراغ زدن واکسن الهی بمیرم برات نشستی تو بغل مامانی و خانمه گفت دوتا آستیناشو بزنید بالا و همین که اولی رو زد جیغت رفت هوا تا اومدی ساکت شی دومی رو زد و دوباره یه کوچولو گریه کردی وبعد  آروم...
26 آذر 1392