تولد ساریناجون
سلام پسر نازم
عسل مامان خیلی وقته بود میخواستم بیام وبتو آپدیت کنم ولی یا فرصت نمیشد یا اینکه یه کاری پیش میومد .عزیزدلم قند عسلم ماشالا خیلی شیرین شدی و خیلی هم شیطون . بعضی روزا واقعا دیگه از دستت کم میارم . یه مدتی خیلی هم بهونه گیر شدی و همش میگی یا بغلم کن یا بیا پیشم باهم بازی کنیم و اصلا نمیذاری به کارام برسم با اینکه در طول روز یکی دوساعتی میری پایین خونه مامانی ولی بازم بیشتر اوقات پیشمی و در حال ریخت و پاش خونه و شیطنت و بهونه گیری کوچیک تر که بودی خیلی آرومتر بودی و من الان یه جورایی واقعا هنگم از دست کارای شما عشقم حرف زدنت ماشالا خیلی خوب شده و انقدر شیرین زبون میریزی که آدم میخواد قورتت بده. خلاصه که خیلی ناز شدی و انقدر خودتو برام لوس میکنی همش میای بغلم میکنی و میگی مامان دوست دارم ... وقتایی که داری خرابکاری میکنی و بابا دعوات میکنه زودی میپری بغل بابا و میگی بابا دوست دارم . پسرکم یه مدتی بود خیلی بهcd دیدن علاقه پیدا کرده بودی و یه جورایی از صبح تا شب بیشتر در حال سی دی نگاه کردن . هروز هم که زنگ میزدی بابا بنده خدا که cdجدید برات بگیره . این dvd بیچاره از دست تو داغون شده انقدر cd عوض کردی کلا ما در طول روز باید پا به پای شما کارتون های تکراری میدیدم دیگه . منم دیدم اینجوریه دستگاه و قطع کردم و گفتم خراب شده حالا تو هم هی گیرداده بودی بابا و میگفتی تعمیرش کن خلاصه یکی دوروزی بهونه گیری کردی و بعدش هم از سرت افتاد شبکه پویا رو هم دوست داری و صبحها که از خواب بیدار میشی نگاه میکنی و صبحانتو میخوری عزیزم نیمرو خیلی دوست داری و اگه به خودت باشه هرروز نیمرو میخوای ولی من یه روز درمیون بهت نیمرو میدم . بعضب روزا نون و پنیر و چای بعضی روزا هم فرنی که اونم خیلیییییی دوست داری و بعضی روزا هم شیر و کیک .متاسفانه که با کره و مربا و خامه هیچ میونه ای نداری خیلی تلاش کردم که اونها هم جزو صبحانت بشه ولی نمیخوری .پسرک خوشگلم از میوه ها هم فقط سیب و انار دوست داره .
عزیزم میدونم که تو خونه خیلیییی حوصلت سر میره و اقعا من خودم هم کلافه میشم چه برسه به تو . ولی خوب هوا سرده و واقعا میترسم زیاد ببرمت بیرون . این چند وقته صبح ها باهم از خونه میزدیم بیرون و میرفتیم خونه مامانم و اونجا حسابی بهت خوش میگذشت و هوا که خوب بود با باباجونم میرفتین بیرون و دور میزدین و آخرش با یه پلاستیک پر خوراکی میومدین خونه . پسرنازم یک شنبه شب بود که دیدم تب داری و خیلی داغ بودی بهت استامینوفن دادم و خدارو شکر تبت اومد پایین خوب بودی تا چهارشنبه شب که دوباره تب کردی خیلی خیلی داغ بودی بهت استامینوفن دادیم ولی اصلا انگار نه انگار هیچ فرقی نکردی . تک سرفه هم داشتی و من و بابا حسابی ناراحتت بودیم . وقتی دیدم تبت پایین نمیاد برات شیاف گذاشتم خداروشکر تبت اومد پایین و خوابیدی . شب همش ناله میکردی و خیلی حالت بد بود دوباره نیمه ها شب دیدم داغ داغی . خیلی وحشت کردم دوباره بابا رو بیدار کردم و برات شیاف زدیم من اصلا تا صبح نتونستم بخوابم خیلی نگران بودم . پنج شنبه هم تولد سارینا بود که قرار شده بود منو و تو بریم خونه مامانی و از اونجا بریم تولد ولی تو همچنان تبت بالا بود و تصمیم گرفتم قبل اینکه بریم تولد ببرمت دکتر متاسفانه دکتر خودت پنج شنبه ها نیست و بردمت یه دکتر دیگه که معاینه شدی و بهت دارو داد . اومدیم خونه داروهاتو دادم و حاضر شدیم رفتیم خونه مامانم . بعدشم باهم رفتیم خونه خاله تولد سارینا
حالا بریم سراغ عکس ها
قربون پسر نازم برم که حالت خوب نبود و همش اونجا بی حال بودی و همه ناراحت بودن که چرا مثل همیشه شیطنت نمیکنی
اینم عکس های تولد سارینا که یه تولد خودمونی گرفته بودن
همه میخواستن یه جوری حالت خوب کنن و ولی تو خیلی بی حال بودی عروسکم
الهی که من برات بمیرم که هیچی از تولد نفهمیدی
وقتی سارینا شمع ها رو فوت کرد تو گریه کردی و خواستی تو هم فوت کنی
اون ماشینی هم که دستت هست همون پنج شنبه وقتی از دکتر برگشتیم برات خریدم تا حالت زودتر خوب بشه آخه خیلی عشق ماشین داری هرچند از این مدل ماشین قبلا نارنجی شو برات خریده بودم ولی خراب شده .
تولدت مبارک سارینا جووووووووووون
کیک تولد سارینا خانم
ژله خوشمزه
اینم میز عصرونه که الته هنوز کامل نبود من عکس گرفتم
پسرک بی حال من در حال ساندویچ خوردن