محرم
عزیزم چندوقت پیش که باهم رفتیم پارک تو مسیر تو مغازه اسباب بازی فروشی از این خونه ها دیدی .... که البته بیشتر اسباب بازی دخترا هست ولی همش میگفتی من از اون خونه ها میخوام . من اون روز برات نگرفتم ولی ول کن نبودی یه ریز به منو و بابا میگفتی برام از اون خونه ها بگیر .. یه روز مامانی رفت بازار و بابا بهش گفت یه خونه هم برای شما بخره اینم عکس خونه ای که برات گرفت ... اون ماشین مثل ماشین امیرعباس عزیز هست که انقدر گفتی من از اینا نداشتم ... مامانی یه دونه هم برای شما خرید
اینجا آماده شدی داریم میریم خونه عزیز ... بابا هرشب که میرفت هیات منو و تو میبرد میذاشت خونه عزیز ... هرشب اونجا خاله ها و دایی ها میومدن و حسابی دور هم بودیم .... دیگه عادت کرده بودی صبحا که چشات باز میشد میگفتی کی میریم خونه عزیز .. همش منتظر بودی شب بشه و بریم اونجا
روز تاسوعا ... امیرعلی جون ... سامیار جون ... ریحانه جون
این گوسفند نذر خاله سمیه اینا بود که تو خونه عزیز بود .. خودت رفتی از بابا گوشیشو گرفتی گفتی بده میخوام از گوسفنده عکس بندازم
این نذری عزیرجون بوده البته مال پارسال محرم بوده ولی یادم رفته بود بذارم ... تزیینش هم من . زندایی انجام دادیم
پسر نازم یه مدتیه خیلی به نقاشی علاقه پیدا کردی منم برات یه چندتا کتاب رنگ آمیزی گرفتم
اوایل خیلی بد رنگ میکردی ... ولی خیلی رنگ کردنت بهتر شده و سعی میکنی از خط بیرون نزنی
الکی مثلا پرسپولیسی هستی
صبحانه سه نفره ی یک جمعه ی بارونی
عزیزم چندوقته همش میگفتی چتر میخوام ...آخه چتر سارینا رو دیده بودی میگفتی من چتر ندارم
بالاخره به چترت رسیدی و یه روز که بارون شدید میومد ... قرار شد تو و بابا منو برسونید باشگاه و برگردید خونه ... که بابا بردت و برات این چتر خوشگل و خریده...... سوتم داره