امیرعلی نازمامیرعلی نازم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

اخرین پست 94

1394/12/12 14:48
نویسنده : مامان منیر
1,324 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر قشنگم

عزیزم اومدم برات از اتفاقات این چندوقته بگم .... تو کار بابا یه تغییراتی پیش اومده و قسمتش تو اداره عوض شده و کارش 24 48 شده .الان دوسه ماهی میشه که روال کارش اینطوری شده اوایلش برامون سخت بود ولی دیگه کم کم داریم عادت میکنیم ... چشمک ... یه مدتی بود که خیلی به تبلت وابسته شده بودی و همش میخواستی بازی کنی و بازیهات هم زمانش طولانی بود یا اگه جایی میرفتیم میگفتی تبلت و بیار و میخواستی همش بازی کنی و من هر چی با خودم فکر کردم دیدم این زیاد بازی کردن هات جز اینکه که چشماتو خسته میکنه و تحرکت کم میکنه به دردی نمیخوره واسه همین یه روز که تبلتمو خواستی بهت گفتم خراب شده و بابا بردش درست کنه تو هم قبول کردی و بعد دو سه روز دیگه از سرت افتاد و بود ونبودش برات فرقی نکرد..البته بابا دلش نیومد و بهت گفت که هروقت دوست داشتی میتونی با گوشیش بازی کنی و تو هم از خدا خواسته دستور دادی یکی دوتا بازی مورد علاقتو روگوشی نصب کرد یه وقتایی با گوشی بابا سرگرم می شدی ولی الان دیگه خودت هم دوست نداری بازی کنی بیشتر از 5 دقیقه . وقتی کوچیک بودی یه سری ماشین کنترلی و از اینجور چیزا برات کادو گرفته بودن که من قایم کرده بودم تا به وقتش بهت بدم ...هرچند وقت یکیشو در میاوردم از توی کمد و بهت میدادم اخرین بار بابا گفت اون ماشین کنترلی بزرگتو بیارم بهت بدم که وقتی خواستم از کمد بیارمش سررسیدی و همه اسباب بازیاتو خواستی و دونه دونه باتری انداختیم بازی کردی . هنوزم فکر میکنی بازم چیزی داری که من قایم کرده باشم همش میپرسی بازم ماشین هامو قایم کردی .. قربونت برم که تو از ماشین خریدن سیر نمیشی و هرباز که بیرون میریم حتما یه ماشین میخوای و بابا هم که دلش نمیاد بهت نه بگه و برات میخره

 

این ماشین کنترلی و مادربزرگ بابا برات از کربلا آورده خیلی دوسش داری

این چهارمین حباب سازی هست که بابا برات خریده قبلی ها همشون شکسته بود  و اینو یه روز بابا رفته بود بیرون برات خرید... میز پذیرایی مون خیلی گوشه هاش تیزه کوچیک تر که بودی من همیشه روی میز و مینداختم ... الان هم که ماشالا شیطون تر شدی میترسم یهو خدایی نکرده تو بپر بپر کردنت بخوری بهش هنوزم روش یه چیزی میندازمخندونکخندونک

یه روز جمعه قرار شد بریم خونه خاله معصومه خاله خرید داشت من و تو  میخواستیم باهاش بریم بابا اینا هم میخواستن برن گیلاوند سر زمینا ... که آخرین لحظه بابا گفت که تو رو هم با خودشون میبرن که ما هم راحت بریم خریدامونو کنیم که شانس شما اونجا کلی برف بود و حسابی با بابا و حمید و امیر  برف بازی کردین

همش گوشی بابا رو برمیداری و دوست داری از ماشینات و اسباب بازیهات عکس بندازی تازه میری افکت هاشو تغییر میدی و میذاری رو حالت نگاتیو و رنگ ماشینات که عوض میشه کلی خوشت میاد

عکس یه ظهر برفی که داشتیم میخوابیدیم بابا بهم زنگ زد گفت برف خیلی قشنگی داره میاد منم دلم نیومد که برف و نبینی و باهم رفتیم پشت بوم البته اونقدر نشست که بشه باهاش آدم برفی درست کردغمگین

اینو بابا برات گرفته زیبا


پاساژ اندیشه پسرک مامان هوس بستنی کرده بودچشمک

باغ سپهسالار رفته بودیم برای خرید کفش خودت خواستی بری پیش زنبوره و گفتی ازم عکس بنداز

من در حال خونه تکونی بودم ... تو هم که همش دوست داشتی بری بالای چهارپایه و میگفتی به منم کار بگو میخوام کمکت کنم تعجب

چند روز پیش با بابا رفتیم بازار گل خیلی دلم میخواست یکی دوتا گل بخرم ... دوتا گلدون خریدیم و چندتا هم از این کاکتوس ها ( میگن امواج پارازیت و موبایل هارو میگیره اگه تو خونه باشه منم گرفتم برای گرفتن امواج منفی)

تو هم یه گل خودت انتخاب کردی و مدام دستت بود حتی نمی دادی به من برات نگهش دارم میگفتی گل خودمه

از اونجا هم یه سر رفتیم خونه مامانم بابا یه گلدون هم برای مامانم گرفت... تو خونه عزیز هم همچنان گلت تو دستت بود و بی خیالش نمی شدیچشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)