امیرعلی نازمامیرعلی نازم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

سرماخوردگی

1391/11/9 19:23
نویسنده : مامان منیر
277 بازدید
اشتراک گذاری

شب قبل از اینکه قرار بود بریم خونه خاله معصوم تو خیلی بی تابی میکردی معلوم هم نبود چته بالاخره شب خوابیدی و نزدیک صبح ساعت ٥ صبح که بیدار شده بودی دیدم بدنت داغ داغ شده . خیلی ترسیده بودم . باباتو بیدارکردم . اول از همه لباساتو کم کردیم گفتیم شاید به خاطر اینه که خونه گرم بوده بدنت داغ شده . خودت سرحال بودی ولی داغ داغ بودی . باباحسن گفت که شیاف بیارم برات بذاریم . شیاف رو زدیم و سریع تبت اومد پایین . بعدش هم بهت استامینوفن دادیم که بعدش وقتی به دکتر گفتیم گفت اشتباه کردید و نباید هردو رو همزمان باهم استفاده میکردید. خداروشکر تبت پایین اومد. تا ٨.٣٠  صبح راحت خوابیدی. صبح بابا زنگ زد که از دکترت برات وقت بگیره گفت که امروز خیلی شلوغه و اگر هم بیاین بایدبشینید تا بین مریض بفرستم تو . ماهم چون میخواستیم بریم خونه خاله معصوم بیخیالش شدیم . خونه خاله که رسیدیم بابا حسن و علی آقا و آقا رضا رفتن دنبال خریدن گوسفند . منم با خاله معصوم باهم تورو بردیم درمانگاه سر خیابونشون تا دکتر اطفال معاینت کنه .دکترش خانم بود و قتی معاینت کرد گفت فقط گلوت یه مقدار قرمز شده و هیچ چیت نیست . از منم پرسید گفت چند سالته من گفتم ٢٦ سال اونم گفت که خیلی کمتر بهم میخوره و از این حرفا ........ بعدش هم رفتیم داروخانه داروهاتو گرفتیم و رفتیم خونه خاله .

عصرش هم خالت گفت که یه سر باهم بریم فلکه اول میخوام برای امیرعلی یه کادو بخرم . برات یه شلوار لی خیلی خوشگل گرفت . منم اونجا یه لباس  خیلی ناز دیدم که دلم نیومد برات نخرم و اونم خریدیم و رفتیم خونه . دست خاله درد نکنه .

 shvdk

 امیرعلی و دختر خاله خوشگلش سارینا جون .

جمعه  هم برای ناهار رفتیم خونه خاله زهرا آخه  سمیرا و علیرضا از همدان اومده بودن و خواستیم ببینیمشون . عصرش هم میخواستم با سمیرا یه سر بریم خرید پالتو بگیریم که بابا حسن گفت تو حالت خوب نیست و اگه بریم بیرون بیشتر اذیت میشی و ازم خواست بذارم واسه یه وقت دیگه . ساعت ٧ هم از اونجا راه افتادیم بریم خونه خاله مرضیه ( خاله بابا)  آخه عمو حسین با خانمش رو پاگشا کرده بود.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)