چهل روزگی و ختنه قند عسل
بالاخره من و بابات تصیمیم گرفتیم که تو رو ببریم دکتر واسه ختنه . هرچند که من اصلا دلم نمیومد ببرمت . قرار شد که پیش همون دکتر خودت بریم واسه ختنه دکتر تولیت .دو روز قبل زنگ زدم و از مطب دکترت واسه ختنه کردنت وقت گرفتم . منشی دکتر گفت که با خودم پوشک تمیز .آب جوشیده خنک تو شیشه و یا پستونک هم ببرم. قرار شد که ساعت ۲ اونجا باشیم . وقتی دکتر میخواست ختنه رو شروع کنه به منو و بابات گفت که بیایم و کنارت باشیم و بهمون گفت که اصلا نگاه نکنیم من که واقعا دلم نمیومد نگاه کنم ولی با اینکه دکتر به بابا حسن گفته بود فقط آروم پاهات و نگه داره ولی زیرزیرکی هی نگاه میکردو نظارت نکنه که دکتر کارشو خوب انجام نده...... بسلامتی ختنت تموم شد و بعد از اینکه اثر سرکننده رفت تا خود خونه داشتی گریه میکردی و هیچ طوری ساکت نمیشدی حتی با استامینوفن . ولی خوب بالاخره بعد از یک ساعت دردش آروم شد .بزرگ میشی یادت میره مامان جون .یک هفته بعد هم حلقت افتاد .