مســـــافـــرت همـــــدان

چهارشنبه 9 مرداد ساعت یه ربع شش صبح  آماده حرکت شدیم به سمت همدان تو خواب  بودی اما به محض اینکه گذاشتمت رو صندلی ماشین بیدار شدی و حسابی ذوق کرده بودی  که داری میری گردش .توراه بیشترش رو خوابیدی اونجا هم که رسیدیم رفتیم خونه ســــمیراجون خواهرزاده عزیزم . در کل تو اون سه روز اخلاقت خیلی تغییر کرده بود و بد قلق شده بودیالبته خارش لثه هات هم اضافه شده بود و  همش جیغ میزدی بیرون هم که میرفتیم انقدر داد و بیداد و بهونه گیری میکردی که مجبور میشدیم زودی برگردیم خونه . در کل پسر خوبی نبودی و حسابی من و بابا رو اذیت کردی

بقیه ماجرا هم به روایت تصویر

 اینجا داری پفک میخوری متاسفانه پفک خیلی خیلی دوست داری و منم دیگه تصمیم گرفتم بهت ندم

 داری به من پفک تعارف میکنی عسلم م م م م م م م م م

 تو ماشین در حال ماشین بازی

 تو مسیر  مجتمع تفریحی آسمان وایستادیم صبحونه خوریم

 شارژر بابا رو ورداشتی و خودتو باهاش سرگرم کردی

اینجا هم آماده شده بودی بریم خرید

بعد از خرید رفتیم فست فود بامبو

کل سیب زمینی هارو ریختی رو میز

اینجا آبشار گنج نامه هست عکس با مامان سانسور شده

اینارو هم برات از فروشگاه خانه و کاشانه بالای گنج نامه گرفتماونم خیلی عجله ا ی آخه خیلی اونجا گریه کردی و فروشگاه و گذاشته بودی رو سرت . بابا هم مجبور شد بردت تو ماشین . ماهم زودی خرید کردیم

اون پا کوچولوی تو که تو عکس افتاده میخواستی اونارو برداری عزیزم م م م م م م م م م

اینجا هم داریم برمیگردیم تهران جمعه ١١ مرداد . بابا پیاده شده تا برامون آبمیوه بگیره تو هم از فرصت استفاده کردی و جاشو گرفتی