شمال تیرماه 92
پسرنازم این دومین سفر شمالی هست که رفتی . یادش بخیر پارسال حدودا سه ماهه بودی که دسته جمعی ( خانواده مامان) رفتیم شمال . امسال خیلی نسبت به پارسال راحتر بودم آخه تو پارسال خیلی کوچیک بودی من همش نگران بودم که اذیت نشی .
پسر قشنگم تو این سه روزی که شمال بودیم یکی دیگه از مروارید های خوشگلت دراومد .
اینم چند تا عکس از پیک نیک با خاله ها
امیرعلی عزیزم خیلی خیلی شیطون شدی و کنجکاو . دیگه راه رفتنت هم خیلی خوب شده و کمتر میخوری زمین . یه لحظه هم اروم نداری همش در حال راه رفتن و سرک کشیدن به همه جای خونه . قربونت بشم خیلی شیرین شدی . نانای کردن رو که بلد بودی الان دیگه راه میری وسط خونه و دستاتو تکون میدی و نانای میکنی دست میزنی آخرش هم که خسته میشی و میخوری زمین. تازگی ها هم یاد گرفتی یه دستت رو میذاری رو چشمت و دالی بازی میکنی . خیلی به من وابسته شدی و از صبح که بیدار میشی دوست داری همش پیشت باشم و باهات حرف بزنم و بازی کنم . نمیذاری به کارام برسم و منم که دربست در اختیار تو وروجک هستم .