امیرعلی نازمامیرعلی نازم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

واکسن دو ماهگی

۲۲ مرداد ۹۱ بود که با بابابزرگت رفتیم مرکز  بهداشت واسه زدن واکسن . اول خانم قد و وزنت کرد همه چیت خیلی عالی بود و خوب وزن گرفته بودی بعدش هم رفتیم تو اتاق واسه واکسن . واکسن سه گانه و هپاتیت و قطره فلج اطفال . واکسنت و که زد خیلی گریه کردی  و گفت که هر ۴ ساعت یکبار دوبرابر وزنت استامینوفن بدم ولی وقتی بغلت کردم آروم شدی و تاخونه خوابیدی . وقتی رسیدیم خونه تا یکی دو ساعت بعدش هم خوب بودی ولی ........ امان از جیغ های بنفشی که میزدی . مگه گریت بند میومد . بهت استامینوفن دادیم جای واکسنت کمپرس سرد و گرم گذاشیم ولی انگار روت اثر نمیکرد حق داشتی پسرم واکسن واقعا درد داره . بالاخره بعد از یکساعت گریه و بی قراری شیر خوردی و خو...
18 دی 1391

واکسن چهارماهگی

شنبه بیست و دوم مهر وقت واکسن چهارماهگیت بود سر واکسن دوماهگیت هم تو خیلی اذیت شدی هم ما.واسه همین وقت واکسنت که میشه استرس میگیرم .باباحسن که سرکار بود یادم نیست عمو حسین مارو رسوند یا با بابایی شوماخر رفتیم مامانیت هم اومد . طبق معمول اول خانمه قد و وزن و دور سرت رو گرفت همه چیت عالی بود بعد رفتیم تو اتاق واکسن . وقتی خانمه واکسنت زد یه کوچولو گریه کردی ولی بعدش آروم شدی . آخه قبلش بهت استامینوفن داده بودم تا مثل اون سری اذیت نشی .خداروشکر واکسن چهارماهگیت خیلی راحت بودی و اصلا اذیت نشدی .  ایتجا تازه نیم ساعت از واکسن زدنت گذشته بود.قربونت خنده هات بشممممممممممممم پسر خوشگلم از همون ا...
18 دی 1391

خوش اومدی به زندگی

                                   این عکس اولین ساعاتی هست که تو پا به این دنیا گذاشتی . ساعت تقریبا حول و حوش چهار و نیم بود وقت ملاقات بود .بابایی محمود و عمو حسین و عمه راحله و  مامانی احترام اونجا بودن مامانی و خاله زهرا و دخترخالت سارا هم اومده بودن البته من و تو رو یه کمی دیرتر از بخش آوردن و تقریبا ساعت ملاقات داشت تموم میشد   که پرستار تازه تورو آورد. همه خیلی از دیدنت خوشحال شدن و کلی ذوق کرده بودن .من و بابات هم خدارو شکر کردیم که تو سال...
17 دی 1391

چهل روزگی و ختنه قند عسل

بالاخره من و بابات تصیمیم گرفتیم که تو رو ببریم دکتر واسه ختنه . هرچند که من اصلا دلم نمیومد ببرمت .  قرار شد که پیش همون دکتر خودت بریم واسه ختنه  دکتر تولیت .دو روز قبل زنگ زدم و از مطب دکترت واسه ختنه کردنت وقت گرفتم . منشی دکتر گفت که با خودم پوشک تمیز .آب جوشیده خنک تو شیشه و یا پستونک هم ببرم. قرار شد که ساعت ۲ اونجا باشیم . وقتی دکتر میخواست ختنه رو شروع کنه به منو و بابات گفت که بیایم و کنارت باشیم و بهمون گفت که اصلا نگاه نکنیم من که واقعا دلم نمیومد نگاه کنم ولی با اینکه دکتر به بابا حسن گفته بود فقط آروم پاهات و نگه داره ولی زیرزیرکی هی نگاه میکردو نظارت نکنه که دکتر کارشو خوب انجام نده...... بسلامتی ختنت تموم شد و بعد...
17 دی 1391