امیرعلی نازمامیرعلی نازم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

سینه خیز رفتن قندعسل

پسر خوشگلم این روزا خیلی شیرین تر شدی خیلی شیطنت هات زیاد شده . همش در حال سینه خیز رفتنی و با سختی خودت به هر چیزی که چشمت بهش بیفتی میرسونی . حالت چهاردست و پارفتن و میگیری ولی قربونت بشم نمی تونی بری و دوباره به همون حالت سینه خیز برمیگردی. همش دوست داری باهات صبحت کنم و باهم بازی کنیم . عصرها که بابا از سرکار برمیگرده تا در باز میشه کلی ذوق میکنی براش و خودتو لوس میکنی . وای که چقدر ناز میشی وقتی با اون  دو تادندونای کوچولوت به ما میخندی. الان که دارم این مطالب و مینویسم توخواب نازی . منم برات یه سوپ خوشمزه درست کردم تا هر وقت بیدارشدی نوش جان کنی .   فرداشب خونه خاله معصوم دعوت داریم . علی آقا قراره گوسفند بکشه &nbs...
4 بهمن 1391

آبعلی

جمعه ٢٩ دی با خاله زهرا . خاله سمیه و دایی مهدی خانوادگی رفتیم آبعلی برف بازی . هرچند تو هنوز خیلی کوچولو هستی و نمیتونی برف بازی کنی . هوا خیلی خوب بود و حسابی بهمون  خوش گذشت . ولی تو یه خورده بی قراری میکردی منم برای اینکه احیانا تو سرما نخوری از اون اول تا آخرش نشسته بودم تو ماشین و تک و تنها دور از جمع . دختر داییت ریحانه کوچولو هم چون هنوز خیلی کوچولو مامانش آوردش  نشستن تو ماشین و ما از تنهایی دراومدیم .           اینم شیرین کاری های سارا خانم دختر خالت ...
1 بهمن 1391

قد و وزن ماهانه

جمعه شب بابا حسن از ماموریت برگشت .من که حسابی دلم براش تنگ شده بود . شنبه که شهادن امام رضا بود و تعطیل رسمی . بابا هم خونه بود پیش من و تو . برای ناهار رفتیم پایین خونه مامانی تو هم نشونده بودیم سرسفره واسه خودت با بشقاب و قاشق بازی میکردیم.  که خواستی دستت برسونی به کاسه خورشت که با صورت رفتی تو سفره خدا رو شکر ظرف خورشت ازت دور بود وگرنه با صورت میرفتی تو خورشت و خوردن بودیم  . بعدش زدی زیر گریه کلی گریه کردی.آخه من موندم شما ّبچه ها چقدر کنجکاوید آخه . هرچی میبینید میخواید بگیرید. عصرش هم که سه تایی رفتیم خیابون بهار و واست چندتا لباس خوشگل موشگل خریدیم.     امروز صبح منو ...
24 دی 1391

جشن دندونی

 کیک دندونی                                             آش دندونی  ششم دی ماه ٩١ جشن دندونی پسر نازم خیلی خیلی خوش گذشت ولی جای بابا حسن خیلی خالی بود آخه رفته بود  ماموریت اصفهان     ...
21 دی 1391

دومین مروارید

نفسک مامان یه چند روزی بود که دوباره لثه هات متورم شده بود و به خارش افتاده بود تو هم خیلی بی تاب شده بودی . الهی من قربونت بشم . بالاخره امروز ٢١/١٠/٩١ دومین دندونت هم زد بیرون . مبارک باشه نفس مامان ...
21 دی 1391