امیرعلی نازمامیرعلی نازم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

بدون عنوان

خوشگل مامان حسابی شیرین شدی . وقتی بهت میگم مامان و بوس کن فقط میای لباتو میچسبونی به صورتم و بلد نیستی صداشو دربیاری و من به جای تو صدای بوس رو در بیارم . وقتی می می میخوای میای میشینی پیشم و پشت سر هم میگی به . به . شبا هم که از خواب بیدار میشی میشینی بالاسر من و انقدر میگی به تا بیدار شم و بهت شیر بدم . نانازم دو تا دیگه از دندونات هم نیش زده . الان چهارتا دندون بالا داری . دو تا هم پایین . مبارکت باشه عسل مامان   راستی مامان جون 29 اردیبهشت دومین سالگرد ازدواج من و بابایی بود . که امسال با وجود فرشته ای چون تو خیلی شیرین تر بود. همسر عزیزم از وقتی با همیم روزها و روزها گذشته چه تلخ چه شیرین معبود را شاکرم که در تلخیها ...
7 خرداد 1392

پایان 11 ماهگی عزیزدلم

سلام عشق مامان بسلامتی امروز 11 ماهگیت تموم شد و وارد 12 ماهگیت شدی . بدجوری شیرین شدی  مثل عسل من و بابات عاشقتیم . انقدر ناز شدی . یاد گرفتی خودتو برای بابات لوس میکنی .هنوز نمیتونی راه بری ولی با کمک من و بابا یه چند قدمی به تنهایی میای و زودی خودتو پرت میکنی بغلمون .
22 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

پسر خوشگلم سلام . روز به روز داری تغییر میکنی شیرین تر میشی . واقعا خوردنی شدی . عاشق دد رفتنی . تا صدای آهنگ میشنوی میری جلو میز تلویزیون و دست میزنی و نانای میکنی . جالب اینه که حتما هم باید بری همون جلو سیست اینجوریه دیگه نفس مامان . هفته دیگه عروسی عمو حسین . لباسای خوشگلی برات گرفتم . اینم عکسش .         عاشق جاروبرقی . هرجا هم میریم اگه چشمت بخوره به جاروبرقیشون دیگه ول نمیکنی!!!!!! اینجا هم تو خونه مامانی کلید کرده بودی به این جارو نپتون و کل خونه رو باهاش میچرخیدی و ذوق میکردی     یه چند روزی میشه که یادگرفتی بری روی مبل ها ولی پایین اومدنش بلد نیستی و تا چشم...
17 ارديبهشت 1392

پسرم داره بزرگ میشه

سلام پسرخوشگلم . الان تو 11 ماهگی هستی و خیلی تغییرات کردی پسرم . عاشق دد رفتنی و یه چن روزی که هوا خیلی خوب شده بود با بابابزرگت میرفتی دم در تو کوچه . به زور باید میاودمت تو خونه . البته چند روزیه که هوا سرد شده و دیگه خبری از کوچه نیست عزیزم . خیلی تغییر کردی و حسابی داری بزرگ میشی . 4 تا دندون خوشگل داری . خیلی دوست داری راه بری وقتی کنار مبل وایمیستی اگه من نزدیکت باشم دستت و ول میکنی و دو قدم به سمت من راه میای و یهو خودتو پرت میکنی تو بغلم . چند روز پیش برات ماکارانی درست کردم . خیلی خیلی دوست داشتی و دیشب هم به سرم زد برات نودالیت درست کنم اونم خیلی دوست داشتی و کلی خوردی. بستنی خیلی دوست داری . عاشق نون هستی . قبلا یه تیکه نون...
7 ارديبهشت 1392

فرزند عزیزم ....

فرزند عزیزم .... آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم... وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده...همانگونه که تو ...
22 فروردين 1392

ببخشید خانم شما خدا هستید ؟

کودکی با پای برهنه بر روی برفها  ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی   نگاه می کرد زنی ... در حال عبور او  را  دید، او را به داخل فروشگاه برد و  ب رایش لباس و کفش خرید و گفت:   مواظب خودت باش کودک پرسید:   ببخشید خانم شما خدا هستید؟  زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط   یکی از بنده های خدا هستم.  کودک گفت:  می دانستم با او نسبتی داری !!! ...
22 فروردين 1392

یازده ماهگیت مبارک

پسر عزیزم امروز 10 ماهت پر شد و وارد یازده ماهگی شدی . یازده ماهگیت مبارک زندگی مامان                                خیلی خیلی شیطون شدی و من و بابات دلمون واست ضعف میره . کارایی که انجام میدی . بهت میگم دست بزن دست میزنی  میگم نانای کن دستاتو و خودتو تکون میدی. وقتی صدای آهنگ میشنوی دست میزنی  عاشق بیرون رفتنی و یه موقع هایی میری دم در خونه وایمیستی گریه میکنی یعنی منو ببر بیرون . تا بابات حاضر میشه بره بیرون دنبالش گریه میکنی . کلماتی که میگی دد . گگ . به به . بابا. خیلی حرفه ای دستتو میگیری به مبل و ...
22 فروردين 1392