چهاردست و پارفتن وروجک مامان
پنج شنبه 12 بهمن عمو حسین و خانمش و خونوادشون دعوت داشتن واسه پاگشایی من از چهارشنبه تورو بردم گذاشتم پایین پیش مامانیت و به کارام رسیدم هرچند ساعت یکبار هم میومدم بهت سرمیزدم . دست مامانیت و عمه درد نکنه اگه اونا نبودن تورو نگه دارن من واقعا نمیرسیدم به هیچ کاری آخه تو ماشاا.. انقدر شیطون بلایی که همش میگی بیا بشین پیشم . بابا حسن هم واقعا خیلی خیلی خیلی بهم کمک کرد تا کارام زودتر انجام بشه . پنج شنبه هم یه صبح تا ظهر بردمت پایین و مابقی کارامو انجام دادم و ساعت 7 هم مهمونامون اومدن . اون شب حسابی بهمون خوش گذشت و تو هم پسرخوبی بودی و اذیت نکردی
پسر نازم 3-4 روزی میشه که دیگه یادگرفتی چهادست و چا بری و روز به روز حرفه ای تر میشی . فکرکنم دیگه تازه دردسرهای من شروع شده و باید کل دکور خونه و آشپزخونه رو تغییر بدم . البته همین الانشم دور میز پذیرایی با کوسن پر شده به خاطر لبه های تیزی که داره . ولی باید یه فکری به حالش بکنیم آخه یه بار سرت و محکم زدی به لبش و کلی گریه کردی .
خیلی ملوس شدی و منو و بابات عاشقتیم . دیروز عصر منو و بابات تورو گذاشتیم پیش مامانیت ( مامان بابا) رفتیم هفت حوض پالتو بگیریم یه 5 ساعتی تو رو ندیدیم و حسابی دلمون واست تنگ شده بود . سخته که ازت دور باشم ولی آخه تو این سرما و شلوغی اذیت میشدی اگه میبردمت.
همچنان بد غذا میخوری و تو غذا دادن بهت خیلی اذیت میشم . با فرنی و حریره بادوم که میونه خوبی نداری و چی بشه بخوای از 2 قاشق بیشتر بخوری . موز و سیب دوست داری . سوپ هم زیاد نمیخوری . زرده تخم مرغ هم میخوری اونم خیلی کم .
یکی دوروزه هی بابا میگی و بابات هم کلی ذوق میکنه . یه موقع هایی ابه هم میگی