امیرعلی نازمامیرعلی نازم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

عزیزم موهاشو کوتاه کرده

عزیزدلم چند وقتی بود تصمیم داشتیم موهاتو کوتاه کنیم آخه دیگه خیلی بلند شده بود و میومد تو چشمات . ولی خوب بابا وقت نمیکرد ببرت آرایشگاه . دیگه مامانی زحمت کشید و جمعه بعدازظهر یه دستی به سرت کشید و موهاتو حسابی خوشگل کرد . البته موقع کوتاه کردن موهات خیلی گریه کردی . ولی موهات خوشگل شد و خیلی عوض شدی . وقتی موهات کوتاه شد و بابا حسن آوردت بالا خیلی از قیافه جدیدت خوشم اومد آخه به چشم من خیلی تغییر کردی         عزیزم دیروز هم اومدی تو اتاق خواب و گیر دادی به پرده اتاق و شروع کردی دالی بازی کردن             بعدش هم حسابی خسته شدی و خوابیدی...
6 مرداد 1392

امیرعلی آلاسکا میخوره

پسر مهربونم سلام . تو این دوروزه یه کوچولو مریض یودی و خدارو شکر زود زود خوب شدی . از اونجایی که من اصلا دوست ندارم خاطرات بیماری و برات بنویسم از توضیحش  میگذریم و میریم سراغ خاطرات خوش و شیطنت های عروسک خوشگلم. عزیزم خیلی ددری شدی و باباییت هروز یه سانس صبح و یه سانس عصر میاد میبرتت تو کوچه و میچرخونتت یعدش هم میری پایین پیش مامانی و عمه حسابی باهاشون سرگرم میشی منم تو این فاصله به کارام میرسم . وقتایی هم که دوست داری بری بیرون میری دم در خونه وایمیسی و بهم میفهمونی که بریم بیرون راه رفتنت که خیلی اکی شده و دیگه زیاد زمین نمیخوری . دیشب برای اولین بار یه کار خیلی خیلی جالب کردی اونم این بود که عقبکی راه میرفتی منو و بابات مرده بود...
2 مرداد 1392

پک صدآفرین

    پسرمهربونم مامانی و بابایی این پک صدآفرین و برات هدیه گرفتن . دستشون واقعا درد نکنه خیلی عالیه شامل ٧ طبقه بندی هست که یه طرفش فارسی و یه طرفش انگلیسی . تبلیغش تو برنامه به خانه برمیگردیم دیدیم و خیلی خوشمون اومد . مامانیت هم زحمت کشید و برات خرید   اینم یه سری عکس از عروسکم که واسه خیلی قبله و یادم رفته بود بذارم تو وبت   این عکس مربوط به یه روز بهاریه که سه نفری رفته بودیم پارک         عزیزم اینجا هم عینک منو زدی و انقدر باهاش ور رفتی تا شکوندیش .             ...
23 تير 1392

12+1 ماهگی امیرعلی جونم

یکی یه دونه مامان بسلامتی 12 ماهگیت تموم شد وارد سیزدهمین ماه شدی . خیلی ملوس و شیرین شدی انقدر کارات برام جذاب و شیرینه که میخوام بگیرم بچلونمت .  دیشب خونه مامانم افطاری دعوت بودیم . از ساعت 3 حاضر شدیم و رفتیم قبل از اینکه بخواهیم بریم خونه مامانم گیج خواب بودی میخواستی بخوابی اما همینکه رسیدیم اونجا شروع کردی به شیطنت . کلی با سارینا بازی کردی . انقدر دور و برت شلوغ بود که اصلا حواست به شیرخوردن هم نبود همش در حال بازی بودی . سارینا هم خوب میدونه چه جوری تورو سرگرم کنه . خلاصه که دیگه حسابی خسته شدی ساعت 6 خوابیدی تا ساعت 7 و نیم منم تو این فاصله پاشدم و به مامانم کمک کردم .عکس آتلیه هم آماده شده بود و چند تا لیت برای خاله زده...
22 تير 1392

آتلیه رفتن عروسک مامان

پنج شنبه 13 تیر رفتیم آتلیه پسر خوشگلم عکس بندازه . من و بابا و ساراجون هم باهامون اومد . آخه تو خیلی سارا رو دوست داری . اومدنش هم خیلی خوب شد. اولش خیلی ماه بودی و کلی همکاری کردی ولی اخراش که شد اونم به خاطر اینکه چند بار لباس عوض کردیم کلافه شدی و سر عکسای آخر دیگه هرکاری کردیم بخندونیم شمارو همش گریه میکردی ولی در کل عکسات خیلی خیلی خوشگل شد .
19 تير 1392