امیرعلی نازمامیرعلی نازم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

مریضی نفسم

سلام امیرعلی جونم م م م م م م م م م عزیزدلم برات بگم که از یکشنبه شب  هفته پیش مریض شدی و بیماریت با تب شروع شد اونم تب خیلی بالا که با استامینوفن و شیاف هم پایین نمیومد و خیلی مارو نگران کرد واسه همین هم بابا دوشنبه نرفت اداره و موند باهم بردیمت پیش دکترت . صبح ساعت 8 رفتیم دکتر . اونجا هم خیلی بی تابی میکردی و خداروشکر خلوت بود و زود رفتیم داخل دکتر معاینت کرد و گفت سرماخوردکی ویروسی گرفتی و به شدت گلوت چرک کرده عزیزم . خلاصه که برات چند مدل دارو نوشت و اومدیم خونه . عزیزم روز اول و دوم تک و توک سرفه می کردی ولی از چهارشنبه همش سرفه میکردی مخصوصا شبها خیلی سرفه هات شدید میشد و منم که دلم برات کباب میشد آخه خیلی بده سرفه کردن اونم ...
26 آبان 1392

بدون عنوان

پسر خوشگلم این عکس ها برای روز پنج شنبه ست که رفتیم فروشگاه خرید . یه سر هم رفتیم دنیای بازی         عزیزم هرموقع سوار این ماشینا میشی تازه بعد از دو سه بارش باید به زور بیاریمت پایین اونم با گریه   ...
13 آبان 1392

عشقم م م م م م م

امیرعلی نازم سلام روز قبل عید غدیر سمیراجون و علیرضا اومدن تهران . قرار شد صبح ساعت 10 اینطورا خاله و سمیرا بیان دنبالمون من و تو هم بریم خونه خاله . تو هم اونجا حسابی شیطونی کردی اونجا بودیم تا عصر که بابا به ما ملحق شد  امیرعلی آماده منتطر اومدن خاله   تخته سارا رو گیر اورده بودی و هی با ماژیک خط خطی میکردی و هی با تخته پاک کن پاکشون میکردی و خوشت اومده بود  البته یه صحنه هم رفتی با ماژیک رو دیوارشون خط کشیدی البته من سریع پاکشون کردم   عصر که بابا از اداره اومد با بچه ها قرار گذاشتیم رفتیم  دریاچه چیتگر . البته اونجا خیلی خیلی سرد بود و زیاد نموندیم و زود برگشتیم شب هم غذای حاضری گرفتی...
9 آبان 1392

بدون عنوان

 سلام وروجک مامان تو یه روز سرد پاییزی یه عصرونه خوشمزه واسه یه پسر خوشمزه . عزیزم سیب زمینی سرخ کرده خیلی دوست داری و منم سعی میکنم زیاد برات درست کنم . هوا دیگه سرد شده و ماهم به خاطر تو بخاری رو یکم زودتر گذاشتیم . اوایل به خاطر اینکه یه چیز جدید دیده بودی همش میرفتی بهش دست میزدی  و شب اول که رفتی توپ گذاشتی روش و منم دیدم اگه اینجوری پیش بره  میخوای همه اسباب بازی هاتو بذاری روش ماهم انقدر بهت گفتیم جیزه جیزه و الکی خودمون به بخاری دست زدیم و 6 متر پریدیم بالا که مثلا داریم میسوزیم که دیگه طرفش نمیری . عزیر دلم اسم اعضای بدنت و کامل بلدی و وقتی ازت میپرسیم جواب میدی . قربون پسرنازم بشم که تاحالا چندبار مامانشو و...
30 مهر 1392

بدون عنوان

مگر نه این که مادربودن یک شغل تمام وقت است... مگرنه اینکه مادرها هرگز به مرخصی نمی روند.... استعفا نمی دهند و بازنشسته نمی شوند؟... مادربودن مثل یک جاده یک طرفه است ... یک طرفه و بی انتها ... ...
30 مهر 1392

مادر

 وقتی مریض میشدی پزشک ازت میپرسید مریضیت چیه ؟؟؟؟؟؟ منتظر مادرت میشی .... وهمیشه جواب دادن رو به اون میسپاری..... چرا که میدونی مادرت همون حسی رو داره که تو داری...... حتی از خودت بیشتر درد رو احساس میکنه !!!!!!!!!!!! ...
23 مهر 1392