امیرعلی آلاسکا میخوره
پسر مهربونم سلام . تو این دوروزه یه کوچولو مریض یودی و خدارو شکر زود زود خوب شدی . از اونجایی که من اصلا دوست ندارم خاطرات بیماری و برات بنویسم از توضیحش میگذریم و میریم سراغ خاطرات خوش و شیطنت های عروسک خوشگلم.
عزیزم خیلی ددری شدی و باباییت هروز یه سانس صبح و یه سانس عصر میاد میبرتت تو کوچه و میچرخونتت یعدش هم میری پایین پیش مامانی و عمه حسابی باهاشون سرگرم میشی منم تو این فاصله به کارام میرسم . وقتایی هم که دوست داری بری بیرون میری دم در خونه وایمیسی و بهم میفهمونی که بریم بیرون
راه رفتنت که خیلی اکی شده و دیگه زیاد زمین نمیخوری . دیشب برای اولین بار یه کار خیلی خیلی جالب کردی اونم این بود که عقبکی راه میرفتی منو و بابات مرده بودیم از خنده . قربونت برم با اون دنده عقب راه رفتنت
اینجا هم برای اولین بار بود بهت آلاسکا دادم بخوری که دور خونه رو میچرخیدی و میخوردیش منم دنبال تو تا بتونم یه عکس درست حسابی ازت بندازم . آخه همش یا تار میشد یا تا میومدم بندازم از کادر دوریبن خارج میشدی بس که راه میرفتی