امیرعلی نازمامیرعلی نازم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

پک صدآفرین

    پسرمهربونم مامانی و بابایی این پک صدآفرین و برات هدیه گرفتن . دستشون واقعا درد نکنه خیلی عالیه شامل ٧ طبقه بندی هست که یه طرفش فارسی و یه طرفش انگلیسی . تبلیغش تو برنامه به خانه برمیگردیم دیدیم و خیلی خوشمون اومد . مامانیت هم زحمت کشید و برات خرید   اینم یه سری عکس از عروسکم که واسه خیلی قبله و یادم رفته بود بذارم تو وبت   این عکس مربوط به یه روز بهاریه که سه نفری رفته بودیم پارک         عزیزم اینجا هم عینک منو زدی و انقدر باهاش ور رفتی تا شکوندیش .             ...
23 تير 1392

12+1 ماهگی امیرعلی جونم

یکی یه دونه مامان بسلامتی 12 ماهگیت تموم شد وارد سیزدهمین ماه شدی . خیلی ملوس و شیرین شدی انقدر کارات برام جذاب و شیرینه که میخوام بگیرم بچلونمت .  دیشب خونه مامانم افطاری دعوت بودیم . از ساعت 3 حاضر شدیم و رفتیم قبل از اینکه بخواهیم بریم خونه مامانم گیج خواب بودی میخواستی بخوابی اما همینکه رسیدیم اونجا شروع کردی به شیطنت . کلی با سارینا بازی کردی . انقدر دور و برت شلوغ بود که اصلا حواست به شیرخوردن هم نبود همش در حال بازی بودی . سارینا هم خوب میدونه چه جوری تورو سرگرم کنه . خلاصه که دیگه حسابی خسته شدی ساعت 6 خوابیدی تا ساعت 7 و نیم منم تو این فاصله پاشدم و به مامانم کمک کردم .عکس آتلیه هم آماده شده بود و چند تا لیت برای خاله زده...
22 تير 1392

آتلیه رفتن عروسک مامان

پنج شنبه 13 تیر رفتیم آتلیه پسر خوشگلم عکس بندازه . من و بابا و ساراجون هم باهامون اومد . آخه تو خیلی سارا رو دوست داری . اومدنش هم خیلی خوب شد. اولش خیلی ماه بودی و کلی همکاری کردی ولی اخراش که شد اونم به خاطر اینکه چند بار لباس عوض کردیم کلافه شدی و سر عکسای آخر دیگه هرکاری کردیم بخندونیم شمارو همش گریه میکردی ولی در کل عکسات خیلی خیلی خوشگل شد .
19 تير 1392

شمال تیرماه 92

پسرنازم این دومین سفر شمالی هست که رفتی . یادش بخیر پارسال حدودا سه ماهه بودی که دسته جمعی ( خانواده مامان) رفتیم شمال . امسال خیلی نسبت به پارسال راحتر بودم آخه تو پارسال خیلی کوچیک بودی من همش نگران بودم که اذیت نشی .     پسر قشنگم تو این سه روزی که شمال بودیم یکی دیگه از مروارید های خوشگلت دراومد . اینم چند تا عکس از پیک نیک با خاله ها     امیرعلی عزیزم خیلی خیلی شیطون شدی و کنجکاو . دیگه راه رفتنت هم خیلی خوب شده و کمتر میخوری زمین . یه لحظه هم اروم نداری همش در حال راه رفتن و سرک کشیدن به همه جای خونه . قربونت بشم خیلی شیرین شدی . نانای کردن رو که بلد بودی الان دیگه راه میری وسط خون...
19 تير 1392

واکسن یکسالگی

عزیز دل مامان بسلامتی روز یکشنبه 26 خرداد با مامانیت و باباییت رفتیم بهداشت واسه زدن واکسن . من که خیلی استرس داشتم . عزیزم در پایان یکسالگی وزنت 10 کیلو و ششصد . قدت هم 80 سانت و نیم . دور سرت هم 48 بود . بعد رفتیم تو اتاق که واکسنت رو بزنن .خانم گفت که راحترین واکسن هست نه تب داره و نه احتیاج به کمپرس منم خیالم راحت شد. الهی بمیرم که زل زده بودی به سوزنی که خانمه داشت فرو میکرد تو دستت . نازنازی من یه کوچولو گریه کردی و زود یادت رفت .     کارایی که گل پسرم در یکسالگی انجام میده  خیلی خوشگل راه میره وقتی چیزی میخواد با انگشت بهش اشاره میکنه و بهمون میفهمونه که چی میخواد . بالا رفتن از مبل و تخت رو بلد بود ...
29 خرداد 1392

تولد یکسالگی

پسر نازم سلام . شیطون بلا مامان از اول خرداد روز چهارشنبه تونستی به تنهایی هشت قدم راه بری و حسابی منو ذوق زده کردی . از اون روز به بعد هم دیگه همش دوست داری راه بری . ولی خوب اوایلش همش میخوردی زمین ولی ماشاا.. الان دیگه خیلی قشنگ بدون اینکه کسی کمکت کنه راه میری و کمتر زمین میخوری . خوشگلم خیلی وقته که یاد گرفتی لیوان دستت میگردی و شروع میکنی ادای آب خوردن در بیاری . 22 خرداد پسرنازم یکساله شد . قرار شد تولدت پنج شنبه 23 خرداد باشه. عزیزدلم حدودا 20 نفر مهمون داشتیم   تولدت مبارک پسر نازم عزیزم شب قبل تولدت                 &nb...
26 خرداد 1392

یه عالمه عروسی

سلام امیرعلی جونم . عزیز دلم خیلی وقت که فرصت نشده بود بیام و وبلاگت آپ کنم آخه . توی اردیبهشت و خرداد عروسی و مراسم زیاد بود و منم درگیر . فقط وقتی تو خواب باشی میشه برم سر لب تاپ و تو هم که خیلی کم میخوابی . عزیزم پنج شنبه 26 اردیبهشت  ماه عروسی عمو حسین عزیز بود که ما( من و مامانی و عمه راحله) از ساعت 12 ظهر وقت آرایشگاه داشتیم . اونروز تو خیلی تو آرایشگاه اذیت شدی و چون مدام تو بغل بودی و کلافه شده بودی . ساعت 5 هم که رسیدیم تالار و اون روز تو تا تونستی نق زدی و گریه کردی . هم کلافه شلوغی بودی و هم خارش لثه هات که خیلی زیاد بود . از شانس من بغل هیچکس هم نمیرفتی و همش میخواستی شیر بخوری . عزیزم بهت حق میدادم چون من خودم حسابی خسته شد...
9 خرداد 1392