چهارشنبه 9 مرداد ساعت یه ربع شش صبح آماده حرکت شدیم به سمت همدان تو خواب بودی اما به محض اینکه گذاشتمت رو صندلی ماشین بیدار شدی و حسابی ذوق کرده بودی که داری میری گردش .توراه بیشترش رو خوابیدی اونجا هم که رسیدیم رفتیم خونه ســــمیراجون خواهرزاده عزیزم . در کل تو اون سه روز اخلاقت خیلی تغییر کرده بود و بد قلق شده بودیالبته خارش لثه هات هم اضافه شده بود و همش جیغ میزدی بیرون هم که میرفتیم انقدر داد و بیداد و بهونه گیری میکردی که مجبور میشدیم زودی برگردیم خونه . در کل پسر خوبی نبودی و حسابی من و بابا رو اذیت کردی بقیه ماجرا هم به روایت تصویر اینجا داری پفک میخوری متاسفانه پفک خیلی خیلی دوست دار...