یه خبر
سلام پسر نازم . دو سه روزه که خیلی بدقلق شدی . اصلا نمیذاری به هیچ کارم برسم . مگر وقت هایی که خواب تشریف داری . امروزم از صبح ساعت نه و نیم که بیدارشدی همش نق زدی و تو بغلم بودی . فکرکنم داری دندونای بالایی درمیاری . من که هنوز اثری ازشون ندیدم ولی خداکنه زودتر اونا هم دربیاد و زیاد اذیتت نکنه گلم .
بعدازظهر هم میخواستم یه سر برم بیرون تورو بردم بذارم پایین . ولی انگار فهمیده بودی میخوام تنهات بذارم نمیرفتی بغل مادربزرگت و همش میچسبیدی به من عسلم . منم یک ساعته رفتم و زودی اومدم پیشت که غصه نخوری دردونه من .
دیگه خبربعدی اینکه یه چندوقتی میشد که بابا حسن تصمیم گرفته بود زمین بخره و باید ماشینمون و میفروختیم . امروز ماشینمون فروخته شد و بی ماشین شدیم . البته باباحسن بهم قول داده هرچه زودتر یه دونه بهترش و بخره .
هرچی باشه ارزش زمین خیلی بیشتر از ماشینه . بدون ماشین سختمون میشه آخه هم من خودم خیلی ددری هستم هم تو هم بابات . ولی چه میشه کرد .
الان که دارم این مطالب رو مینوسم تو خوابی عزیزم . امروز نسبت به روزهای قبل خیلی کم خوابیدی و فقط شیطنت کردی.