امیرعلی نازمامیرعلی نازم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

بازی

عزیزم چهارشنبه هفته پیش رفتیم دنیای بازی اینم یه سری عکس         عزیزم اینجا اون آقا داشت با دخترش اون بازی رو انجام میداد تو هم خیلی بامزه رفتی توپ برداشتی و فرار کردی و همچین هم بدو بدو میرفتی و ذوق میکردی که نگو     این عکساهم مال امروزه که داری با مامان توپ بازی میکنی البته به قول تو اووپ قربونت برم که هم به سوپ و هم به توپ میگی اووپ     ...
26 آذر 1392

واکسن 18 ماهگی امیرعلی جونم

پـــــــــــــسر خـوبم ســـلام م م م م م م بسلامتی 19 ماهه شدی عزیزم 22 آذر 18 ماهگیت پر شد و وارد 19 ماه زندگیت شدی خوشگلم چهارشنبه 24 آذر ساعت 10 صبح با مامانی و بابایی رفتیم مرکز بهداشت برای زدن واکسن  . نیم ساعت قبلش بهت استامینوفن دادم تا کمتر اذیت شی .طبق مـــــعمول اول رفتیم برای قد و وزنت خداروشکر که خوب بود قد و وزنت پایان 18 ماهگی :        وزن : 12800           قدت : 86 بعد رفتیم سراغ زدن واکسن الهی بمیرم برات نشستی تو بغل مامانی و خانمه گفت دوتا آستیناشو بزنید بالا و همین که اولی رو زد جیغت رفت هوا تا اومدی ساکت شی دومی رو زد و دوباره یه کوچولو گریه کردی وبعد  آروم...
26 آذر 1392

بدون عنوان

 این عکس حدودا برای دو هفته پیش هست که بابا بردت سلمونی آخه موهات خیلی بهم ریخته شده بود من خودم دوست داشتم موهات بلند بمونه ولی دیگه بابا گفت باید ببرتت و یه سروسامونی به موهای نازت بده . تو سلمونی هم خیلی پسر خوبی بودی و فقط یه کوچولو گریه کردی      این عکس برای روز پنج شنیه هست که رفتیم مجتمع خورشید . طبقه ششم یه کلبه بازی داشت رفتیم یه سر اونجا تو هم یه کم بازی کردی . اولین بار بود گذاشتمت تو استخر توپ اولش خیلی ذوق کردی ولی چند تا پسربچه بی ادب حدودا 10 ساله تو استخر بودن انقدر بپر بپر کردن و جیغ زدن که تو محو کارای اونا بودی و بعدشم ترسیدی و اومدی بیرون     ...
18 آذر 1392

بدون عنوان

 پسرنازم خیلی خوردنی شدی و روز به روز شیرین تر میشی . خوشگلم بسلامتی اون 2 تا مروارید جدیدت هم دراومد . خیلی سرشون اذیت شدی و شبا تو خواب جیغ میزدی و گریه میکردی . الان 12 دندون داری . عشقم اینجا داری پفیلا میخوری یه دونه خودت میخوردی یه دونه میدادی به بابا       عزیزم این پاپوش ها و اون لباس و مامانی زحمت کشیده برات بافته     ...
18 آذر 1392

بدون عنوان

عزیز دل من صبحها معمولا ساعت 10 از خواب بیدار میشی پسرم همیشه خوش اخلاق از خواب بیدار میشه و با خنده ولی یه چند روزیه که لثه هات دوباره باد کرده و بد قلق شدی . بعد میریم دست و صورت خوشگلت میشورم و میریم سراغ شربت ستدروس که با هزار ترفند باید بهت بدم چون اصلا طعمش رو دوست نداری ولی خوب برات لازمه کوچولو باید بخوری بعدش میریم سراغ درست کردن صبحانه برای گل پسری یه روز در میون بهت تخم بلدرچین میدم به صورت نیمرو . یه روزایی هم نون و پنیر و یه روزایی سوپ جدیدا فرنی هم تو برنامه صبحانه یا عصرونه هم گذاشتم یه مدت نمیخوردی ولی دوباره که برات درست کردم دیدم دوست داشتی . با بازی بازی یه کوچولو صبحانه میخوری و میری سراغ بازی . اگه اون روز خوش  اخلا...
26 آبان 1392

بدون عنوان

  عزیز دل مامان از صبح که بیدار میشی مدام در حال جنب و جوش و شیطنت هستی . کار هرروزت شده میای تو آشپزخونه کشوها رو میریزی بیرون هرجارو که من تمیز میکنم بعدش تو واسم بهم میریزی . من سعی میکنم خونه رو مرتب نگه دارم ولی با وجود یه فسقلی خوشمزه تو خونه مگه میشه . از صبح من دقیقا اینجوریم               هرچی هم که باهاش بازی میکنی بعدش شوتش میکنی زیر مبل ها خوشت میاد منم که دیسک کمر گرفتم انقدر از زیر مبل اسباب بازی جمع کردم کلا هرچی که نیست زیر مبل میشه پیداش کرد              انقدر جنب و جوش میکنی مگه میذاری ...
26 آبان 1392